اونا از یک راه میرن، ما از یه راه دیگه!
این مطلب به خواست مدیرمسئول از ستون - گیر۴پیچ- شماره ۳۰ ستون آزاد حذف شد!
اونا از یک راه میرن، ما از یه راه دیگه!
آقا همش جوسازیه! چشم ندارین ببینین! شما هم اگه میتونین ببرین! ما اصلاً برای بردن بچه ها به اونور اختیار تام داریم! چشم حسود کور، سال دیگه میخوایم بیشتر هم ببریم! با ماشین های قراضه تر هم ببریم! آخه وولوو و وسایل نقلیه دیگه به خاطر گرون قیمت بودن معنویت رو از بین می بره! اصلا پول با معنویت زیاد اردوهای زیارتی- سیاحتی«راهیان نور» سازگار نیست!
کی میگه مسیر سفر خطرناکه؟! گردنه های پر پیچ و خم زاگرس خیلی هم به خواهران و برادرانمون حال میده! اصلا بخش سیاحتی سفرمون همین گردنه های خطرناکه! اتفاقه دیگه. بعضی وقتها ممکنه گردنه بپیچه ولی اتوبوس معنویت دار! فرمونش قفل کنه و نپیچه! تازه اونم کلی هیجان و کیف داره! البته جوسازی بیخودی نکنین! من میتونم به ضرس قاطع بگم که برای حداقل 50 درصد اتوبوس ها این اتفاق نمیفته! اون درصدی هم که میرن ته دره چیزی رو از دست نمیدن. فقط از یه راه دیگه راهی نور شدن ما از یه راه دیگه! تازه راه اونا سعادت میخواد که ما تا الآن نداشتیم [گریه!] خلاصه بیخودی به ما گیرندین. حدس می زنیم اون تانکر سوخت هم عامل آمریکای جنایتکار بیخود فاسد بد خر بود که خودش رو زد به یکی از اتوبوس ها و علی رغم زحمات ما 22 تا دانشجو رو به نام خودش راهی نور کرد!
این هم سری سوم فتوکاتورها در جهان نیوز:

تکرار پست/سیزده س دیگه!/

سيزده نحسه. سيزده بدر رو هم يه عده دزد از خدا بي خبر علم كردند و نحسي سيزده رو هم بهانه كردند تا مردم براي رفتن به طبيعت از خونه شون خارج بشن تا اونا بتونن به راحتي به عيد ديدني خونه خالي اونا برن و خودشون از خودشون پذيرايي كنند!"
اينها همه حرفهاي بابامه كه در مورد سيزده بدر مي زد. ولي به نظر من نحسي و اين جور چيزا همه اش خرافاته و سيزده بدر رفتن هم فقط براي آشتي با طبيعت است نه رفع نحسي! براي همين براي اين كه به بابام ثابت كنم كه نظرش اشتباهه با كلي اصرار و خواهش راضي اش كردم كه امسال همراه فاميل بريم سيزده بدر. شب سيزده دايي ام يه جورايي غيرمستقيم به بابام براي اين كه اعتماد به نفسش رو ثابت كنه گفت كه نه، ما خودمون چند ساعت ديرتر مي آييم. روز سيزده ما چند ساعت ديرتر از بقيه راه افتاديم و به همين علت توي يك ترافيك ديوونه كننده گير افتاديم. داشتيم توي ترافيك توي ماشينمون به جاي صداي ضبط به غرولندهاي بابام گوش مي كرديم كه ... اِ... چرا دنده ماشين از جاش در اومد؟! اِ... چرا توي اتاق ماشين پر از دود شده؟! سرتون رو به درد نيارم، بابام با كلي غر و پر و با گوشزد كردن نحسي سيزده به ما در به در دنبال تعميركار بود ولي گير نمي آورد. در همين گير و دار بوديم كه ديديم ماشينها دارند برعكس مسير صبح حركت مي كنند. ساعت رو نگاه كرديم ديديم پنج بعد از ظهره و خانواده ها دارند از سيزده بدر برمي گردند، ولي ما هنوز...
خلاصه، از آخر با يك تكه طناب دنده رو از توي موتور يه جورايي مهندسي گونه (بابام مي گفت روشش مهندسي سازه!) وصل كرديم و با كلي اعصاب خوردي سرانجام ساعت شش رسيديم خونه و ناهار خورديم! بابام هم مدام با عصبانيت مي گفت: "سيزده اس ديگه!"
سيزده بدر پارسال شانسي اون جوري شد. امسال ديگه مطمئنم كه هيچ مشكلي پيش نمي آد. بابام اين دفعه با حرفهاي من راضي نشد و ما مجبور شديم خودمون براي سيزده بدر بريم. هواي خوبي كه از شب سيزده فروردين حاكم شده بود، حكايت از يك سيزده بدر خوب و به ياد ماندني داشت. قرار هم بود كه ما بدون بابام بريم خونه پدربزرگم اينا و از اونجا به اتفاق اونا بريم بيرون شهر. آفتاب دلچسب سر صبح هم انگيزه ما رو براي رفتن چند چندان(!) كرده بود. وقتي رسيديم خونه پدربزرگ، آماده رفتن بوديم كه ديديم يهو هوا ابري شد و باران شروع به باريدن كرد. اولش با خودمون گفتيم كه اين بارون كم شدت چند دقيقه ديگه قطع ميشه، پس بهتره صبر كنيم ولي... چند دقيقه تبديل به چند ساعت شد و ... باور كنين كه در تمام عمرم باروني به اين شدت و به اين مدت نديده بودم! البته به نظر من اين بارون نحسي سيزده نبود بلكه تقصير هوا بود. هواي امروز گرگ و ميش نبود، بلكه خر بود. هواي خر هم كه سيزده بدر حاليش نيست!
خلاصه، آشي را كه مادربزرگ برايمان پخته بود، خورديم (البته اين آشي بود كه باران برايمان پخته بود!) و دست از پا درازتر به خونه برگشتيم. به محض رسيدن به خونه بابام كه از قيافه آبكشيده ما همه چي رو فهميده بود، گفت: "سيزده اس ديگه!"
امسال ديگه من به هيچ چيز كار ندارم. بايد به بابام ثابت كنم كه سيزده نحس نيست. خودم برداشتم زنگ زدم به دايي و خاله و ... همه شون رو اجير كردم تا بريم سيزده بدر. شب مامانم غذا درست كرد و همه چي رو آماده كرد براي رفتن. شب آماده خواب بوديم كه يهو تلفن زنگ زد. گوشي رو برداشتم. دايي كوچيكم بود. احتمالاً زنگ زده بود كه ساعت رفتن رو هماهنگ كنه. بعد از احوالپرسي و كري خوندن براي گل كوچيك فردا توي بيرون شهر از سوي من، دايي ام گفت كه مثل اين كه حال يكي از فاميلهاي دورمون بد شده. گفتم خدا رو شكر كه حالا فقط حالش بد شده و يهو نمرده كه سيزده بدر ما بهم بخوره. كه دايي ام در جواب من گفت: "اتفاقاً يه جورايي حالش بد شده كه مرده!" بابام كه داشت مكالمه ما رو مي شنيد، گفت: "سيزده اس ديگه!" و ما شب فقط خواب سيزده بدر را ديديم كه دارند يك نفر را تشييع جنازه مي كنند!
البته حالا كه فكر مي كنم مي بينم ممكنه يه مقدار هم سيزده نحس باشه! آدم نبايد اينقدر خود رأي باشه كه! خود رأيي غير از اين كه گناه داره، باعث ميشه كه آدم مدام سوسك بشه! حالا مي فهمم كه اصلاً ما سيزده بدر نريم، سنگين تريم!

